مهرسامهرسا11 سالگیت مبارک

برای بزرگی خورشید تابان زندگیمان ، مهرسا

روز دختر

    روز میلاد تو هر روز در ما تکرار می‏شود، ای تکرار روشنی در روح و روان ما میلادت خجسته روز میلاد حضرت معصومه سلام الله علیها و روز دختر رو به مهرسای گلم و همه دخترای ایران زمین تبریک میگم ...
16 شهريور 1392

سلامی دوباره

سلام دختر گلم اومدم از این روزات حرف بزنم مهربون مامان دختر گلم  هنوز خیلی نمی خندی  باید من و بابایی کلی باهات بازی  کنیم و برات شکلک   در بیاریم تا بخندی عاشق باباتی هر وقت باهات بازی می کنه ذوق می کنی   و می خندی کلاً شبا بیشتر از روزا بیداری بابا می گه مهرسا برا این که منو بیشتر ببینه روزا می خوابه تا شب بتونه بیدار بمونه مهرسایی بابا راست میگه؟ وای که تو چقد بابایی رو دوست داری راستی من برات هر شب شعر می خونم کتاب شعرتو خیلی دوست داری بهش با ذوق نگاه می کنی و رو تصویراش دست می کشی تازه این روزا یاد گرفتی دستاتو به هم نزدیک میکنی و بهشون نگاه می کنی و با دستات هم خیلی بازی می کنی تو این پست چند...
6 شهريور 1392

سه ماهگی

مهرسای عزیزم ماهه شد           مهرسای من از این که روز به روز بزرگ و بزرگتر میشی خیلی خوشحالم ولی خوب مامانی میدونم وقتی بزرگ بشی دلم برای این روزات تنگ میشه  برا همینم قدر این لحظه ها رو می دونم و دارم ازشون لذت می برم دخترم تو تمام زندگی من و بابایی شدی هر روز به خاطر داشتن تو خدارو شکر می کنیم   ...
2 شهريور 1392

مهرسا و خواب

مهرسای مامان این روزا دیگه توی خواب ژست های مختلف میگیری وقتی می بینمت ذوق زده می شم دلم می خواد همون لحظه قورتت بدم جیگر مامان دوست دارم قربون دستای کوچولو و نازت برم مامانی اخموی مامان   مامان قربونت بره که اینقدر تو فکری نه انگار فکرات نتیجه ای نداره آخ که این فکرا برات اعصاب نذاشته   این جا هم میگی بیخیالش بخوابم بهتره ...
26 مرداد 1392

یه جمعه سه نفره باحال

 مهرسا دخترم جمعه تنها روزی یه که بابا ناهار میاد خونه و عصر هم تعطیله دیروز هم طبق معمول همیشه بابا ناهار اومد خونه من جمعه ها غذارو به سفارش بابایی درس می کنم دیروز شیوید پلو با گوشت درست کردم و بابا هم کلی خوشش اومده بود و با اشتها خورد عصر هم من و بابا تو رو بردیم حموم این عکسو بعد حموم ازت گرفتم عاشق دساتی تا فرصت گیرت بیاد انگشتاتو میخوری تازه دیگه پستونکتم یادت رفته   خوب داشتم میگفتم بعد این که حموم تو تموم شد بابا گفت که امشب برامون پیتزا درست می کنه با هم رفتیم بیرون وسایل پیتزارو خریدیم و اومدیم خونه حیف که تو نمی تونی غذا بخوری بابا همش میگه مهرسا زودتر بزرگ بشه تا من براش پیتزا درست کنم گرچه تو نمی ...
26 مرداد 1392

تولد مامان جونم

کدامین هدیه را به قلب مهربانت تقدیم کنیم که خود گنجینه زیبایی عالمی ای شیرینی لطیف ترین سرود طبیعت چگونه خدا را برای چنین بخشش رنگینی شکر گوییم؟ مامان عزیزم تولدت مبارک     دوستت دارم مامان مهربونم ایشالله همیشه کنار من و بابایی باشی اینم کیکی که بابایی برات سفارش داده بود مامان عزیزم بابا دیروز این کیکو سفارش داده بود و کلی هم نقشه کشیده بود که تو نفهمی امروز عصر که قرار بود بابا بره بیرون و کیکو تحویل بگیره تو ماشینو از بابا گرفتی که من و تو بریم بیرون، بیچاره بابا مونده بود چیکار کنه با خودش گفت که بعد این که مهرسا و مامان رفتن بیرون با آژانس میرم و کیکو میارم ولی خوب این جوری نشد و یه کم برنامه تغییر کرد بابا گف...
17 مرداد 1392