مهرسامهرسا، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 20 روز سن داره

برای بزرگی خورشید تابان زندگیمان ، مهرسا

دو ماهگی مهرسای گلم

    دختر قشنگم مهرسای مامان دو ماهگیت مبارک عزیزم   مهرسا دخترم تو این دو ماهی که به زندگی من و بابایی پا گذاشتی زندگیمون رنگ و بوی دیگه ای گرفته درسته بچه داری خیلی سخته ولی من اصلاً خستگی رو حس نمی کنم و با تمام وجود ازت مراقبت می کنم اونقد دوست دارم و بهت وابسته شدم که وقتی خوابت طولانی میشه میام بغلت می کنم و تو رو به سینم فشار میدم این روزا خیلی روزای خوبیه خدارو بارها به خاطر داشتن تو شکر می کنم من و بابایی برای حرف زدنت خندیدنت لحظه شماری می کنیم در ادامه مطلب کارای مهرسا جون تو دو ماهگی تو این ماه تو دیگه من و بابایی رو کامل می شناسی و من وقتی میرم توی آشپزخونه با چشمات منو دنبال می کنی ...
2 تير 1392

مهرسا جونم اومد خونه

د خترم پریروز 24 خرداد 92 تو با ما اومدی خونه ی خودمون. دخترم ما تا امروز شیراز بودیم ولی الان من و تو تو خونه ی خودمون یعنی جم تنها هستیم بابا رفته عسلویه سر کار. دیروز عصر بابا به عشق تو خیلی زود اومده بود خونه. این روزا ما کلی از وجود تو توی خونه ذوق می کنیم الهی همیشه سالم باشی و برای من و بابات دختر خوبی باشی بوس بوس بوس
26 خرداد 1392

اولین حموم مهرسا جون در 6 / 3/ 92

تجربه ی شیرین اولین حمام دخترم امروز برای اولین بار رفتی حموم البته با کمک من و مامان جون. توی حموم مامان جون تو رو توی دستاش گرفته بود و من حمومت می کردم. اول بدن کوچولوتو لیف زدم و بعد به سرت شامپو زدم. وقتی آب می ریختم روی بدنت کلی ذوق می کردی. بعد این که حموم تو تموم شد بهت شیر دادم و رفتم حموم. دخترم امروز 7 روزت شد. من کلی خوشحالم از این که تو روز به روز بزرگتر می شی. راستی مهرسا جون امروز بابایی ما رو گذاشت خونه ی مامان جون و رفت جم سر کارش. من کلی گریه کردم. دلم برا بابایی ات تنگ می شه. موقع رفتن تو رو کلی بوسید. به من گفت که مواظبت باشم  و شبا با حوصله بهت شیر بدم. عزیزم توی این 6 شب که تو به دنیا اومدی بابا کنار گهوارت می...
21 خرداد 1392

5 روزگی دخترم مهرسا

مهرسای عزیزم دختر گلم امروز  من و بابا تو رو بردیم تست غربالگری. با هم رفتیم درمانگاه بوستان توی شهرک گلستان. یه خانومه از پاشنه ی پای چپت خون گرفت. برای خون گیری کلی پاشنتو فشار داد، اینقدر که پاشنه ی کوچولوت سیاه شد. الهی بمیرم برات عزیزم. قربونت برم اینقدر صبوری که فقط یه کوچولو گریه کردی و خوابت برد. عصر هم با بابات رفتیم بیمارستان حافظ تست زردی ازت گرفتن. اونجا کلی نی نی هم سن تو بودن که اومده بودن برا تست زردی. بمیرم برات اونجا هم از پاشنه ی پات خون گرفتن. دختر گلم خدا رو شکر زردیت 2.9 بود.دوست دارم دخملم بوس
4 خرداد 1392

2 روزگی عزیز دردونه ی مامان و بابا

واکسیناسیون مهرسا کوچولو   دخترم امروز موقعی که تو 2 روزت بود من و بابا تو رو بردیم مرکز بهداشت توحید توی دروازه کازرون برا واکسیناسیون. اونجا بهت دو تا واکسن زدن. واکسن هپاتیت و ب.ث.ژ. یکیشو توی پات زدن و یکی دیگشو توی دستت. بهت یه قطره ی فلج اطفال هم دادن. عزیزم ماشاالله تو اینقد خوش خوابی که تا رفتیم و برگشتیم خونه همش خواب بودی فقط یکی دوبار برا شیر خوردن بیدار شدی. خانومه که بهت واکسن زد گفت که واکسنت نه درد داره و نه تب. فقط نباید بهش آب برسه برا همین من تو رو با دستمال مرطوب تمیز می کنم دخمل خوشگلم. دوست دارم عزیزم. هر روز که می گذره دوست داشتنی تر می شی عزیزم. ...
1 خرداد 1392